و اینک عشق

دانلود دکلمه نازی مرد

دانلود دکلمه چشمان من

دانلود دکلمه حرمت نگهدار دلم

دانلود دکلمه من حسینم پناهیم

دانلود دکلمه وهم

+نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت21:13توسط بنجامین پرند | |

تو دلت تاریکه؟
توتو دلت تاریکه
تو دلت تاریکه!
توماشو
نشی یه وقت بگیرن به جرم بی دینی بیست و هفت سال زندانت کنن؟
ما کهاوربانوس هشتمنداریم تا که شفاعتت کنه!

به خدا ایمان داری؟!

خدا, تو جوانه انجیره
خدا, تو چشم پروانه است
وقتی از روزنه پیله اولین نگاهش به جهان می افته
خدا بزرگتر از توصیف انبیاست
بام ذهن آدمی, حیات خانه خداست,
خدا به من نزدیکه ,
همین قدر که تو از من دوری!

برم؟برمبرم زیر آسمون؟
روسری مو وردارم؟
موهامو افشون بکنم؟
تاباهارتا
مثل دود ظاهر بشه, برامون نمایش اجرا بکنه؟
پیر مرد خوبیه, خیلی هم با نمکه
یه جوری گریه میکنه, که می میری از خنده!
حرف نمایشو نزن
آرتیسته هی خودشو جر میده
تا به بشر حالی کنه
این همه بود و نبود بسه دیگه
یه کمی هم به ” چه بود ” فکر بکنین!
یه کمی فکر بکنین!
اون وقتش توی سالن ” لیدیخانم با سگش لاس می زنه
مادرش پشت سرش میزنه به صندلی که دخترش
چشم نخوره … !
بعدش هم خیلی یواش زیر گوش کانگوروش غر میزنه
لیدیو ” دیدی ” کانی ” ؟
شش ماهه آبستنه!
توله سگه بی عرضه.

سردمه!
مثل یک سگ که توی جنگ سگی
حس بویائیش, رفته باشه از دست
عین فیلسوف و سوال
این قدر پاپیچم نشو!

خوش به حال ” تجرید
چون که هر کس رو مدار خودشه
به خیال تو چنار, گنجشک رو می فهمه؟
لاک پشت برا میگو جشن تولد می گیره؟
حاجی لک لک عاشق دختر درنا می شه؟
کبوتر جنازه ی پروانه رو توی تابوت می ذاره؟
تابستان, دنبال روح مگس مرده می گرده؟
به بهار چه که پلنگ سر زا رفته؟
زمستون می شینه و برای جغد دلتنگ تار و سنتور می زنه؟
تو عروسی دو خرس , فیل عربی می رقصه؟
گربه,
کی به خاطر سر و صداش تو نیمه شب از یه پیر مرد تنها که دو ساعت تو سکوت فکر کرده
تا که اسم زنش یادش بیاد, عذر خواهی کرده؟
آرزوی گل نسرین اینه
؟
که به جای گل نسرین, جوجه تیغی باشه؟

سردمه!
مثل یک بابونه که تو گوش ترُدش, باد, هی می خونه
خوشگله؟!
سرنوشتت اینه
تو دهن پا زَن پیر, آب بشی
آفتابو از یاد ببری, خواب بشی
فردا صبحش ناغافل, یه پشکل ناب بشی
عین شاعر و نهال, این قدر پاپیچم نشو!
بینمون دو تا ننو میشه گذاشت.

ما چرامی بینیم؟
ما چرا می فهمیم؟
ما چرا می پرسیم؟
مگس هم می بینه
گاو هم میبینه
می بینه که چی بشه؟
که مگس به جای قند نشینه رو منقار شونه به سر
گاو به جای گوساله اش کره خر رو لیس نزنه
بز بتونه از دور بزغالشو بشناسه
خیلی هم خوبه که ما می بینیم
ورنه خوب کفشامون لنگه به لنگه می شد
اگه ما نمی دیدیم از کجا می فهمیدیم که سفید یعنی چه؟ که سیاه یعنی چی؟
سرمون تاق می خورد به در؟
پامون می گرفت به سنگ
از کجا می دونستیم بوته ای که زیر پامون له می شه کلم یا گل سرخ ؟
هندسه تو زندگی کندوی زنبور چشم آدمه

دانلود فایل صوتی

 

+نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:دانلود ترانه های حسین پناهی,دانلود,دانلود دکلمه,حسین پناهی,تو دلت تاریکه,ساعت20:47توسط بنجامین پرند | |

دکتر علی

 

“… دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی، اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیش‌تر از غریزه آب می‌خورد و هر‌چه از غریزه سرزند بی‌ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می‌کند و‌ تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می‌یابد…”

(مجموعه آثار ۱۳ / هبوط در کویر / ص ۳۲۷)

 

“… عشق با شناسنامه بی‌ارتباط نیست و گذر فصل‌ها و عبور سال‌ها بر آن اثر می‌گذارد. اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می‌کند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست…”

مجموعه آثار ۱۳ / هبوط در کویر

 

“… علی‌ گفته‌ است‌ که‌: “گروهی‌ بهشت‌ می‌جویند، اینان‌ سود‌جویان‌اند و طماع‌، گروهی‌ از دوزخ‌ بیم‌ دارند و اینان‌ عاجزند و ترسو، و گروهی‌ بی‌طمع‌ بهشت‌ و بی‌بیم‌ دوزخ‌اش‌ می‌خواهند عشق‌ بورزند، و اینان‌ آزادگان‌اند و آزاد”. عشق‌ چرا؟ عشق‌ تنها کار بی‌چرای‌ عالم‌ است‌، چه‌، آفرینش‌ بدان‌ پایان‌ می‌گیرد، نقش‌ مقصود در کارگاه‌ هستی‌ اوست‌. او یک‌ فعل‌ بی‌برای‌ است‌. غایت‌ همه‌ غایات‌ عالم‌ “برای‌” نمی‌تواند داشت‌…”

مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهائی / ص۱۸

“… آری‌، در این‌ بازار، سوداگری‌ را شیوه‌ای‌ دیگر است‌، و کسی‌ فهم‌ کند که‌ سودازده‌ باشد و گرفتار موج‌ سودا، که‌ همسایه‌ی‌ دیوار به‌ دیوار جنون‌ است‌! و چه‌ می‌گویم‌؟ جنون همسایه آرام و عاقل این دیوانه‌ی ناآرام خطرناک است که در کوه خاره می‌افتد و مثل موم‌ نرم‌اش‌ می‌کند، و در برج‌ پولاد می‌گیرد و شمع‌ بیزارش‌ می‌سازد. و وای‌ که‌ چه‌ شورانگیز و عظیم‌ است‌ عشق‌ و ایمان‌! و دریغ‌ که‌ فهم‌های‌ خو کرده‌ به‌ اندک‌ها و آلوده‌ به‌ پلیدی‌ها، آن‌ را به‌ زن‌ و هوس‌ و پستی‌ شهوت‌ و پلیدی‌ زر و دنائت‌ زور و… و بالاخره‌ به‌ دنیا و به‌ زندگی‌اش‌ آغشته‌اند! و دریغ‌! و دریغ‌ که‌ کسی‌ در همه‌‌ی عالم‌ نمی‌داند که چه می‌گویم؟ که این عشق که در من افتاده است نه از آنهاست که آدمیان می‌شناسند. که‌ آدمیان‌ عشق‌ خدا را می‌شناسند و عشق‌ زن‌ را و عشق‌ زر را و عشق‌ جاه‌ را و از این‌گونه‌… و آنچه با من است، نه، آنچه من‌ با اویم‌، با این‌ رنگ‌ها بیگانه‌ است‌، عشقی‌ است‌ به‌ معشوقی‌ که‌ از آدمیان‌ است‌… اما… افسوس‌ که‌… نیست‌!

معشوق‌ من‌ چنان‌ لطیف‌ است‌ که‌ خود را به‌ “بودن‌” نیالوده‌ است،‌ که‌ اگر جامه‌ی‌ وجود بر تن‌ می‌کرد، نه‌ معشوق‌ من‌ بود.

معشوق‌ من‌، رزاس من‌، موعود بکت‌، “گودو”‌ی بکت‌ است‌، ‌ که‌ هیچ‌ گاه‌ نمی‌رسد! انتظاری‌ که‌ همواره‌ پس‌ از مرگ‌ پایان‌ می‌گیرد، چنان‌ که‌ این‌ عشق‌ نیز… هم‌!…”

مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهائی / ص ۲۱

عشق و ایمان در اوج پروازش از سطح ستایشها میگذرد و معشوق در انتهای صعودش در چشم عاشق سراپا غرقه سرزنش میشود و این هنگامی است که دوست استحقاق بخشوده شدنش را در چشم دوست از دست میدهد.
دکترعلی شریعتی / مجموعه آثار ۲۱ / زن / ص۱۴۹

دلی که از شرکت در رنج و غم دوست غذا می‌گیرد عشقی می‌پروراند که از آنچه با خوشبختی و لذتی که از دوست می‌برد پدید می‌آید بسیار عمیق‌تر و پر اخلاص‌تر است.
دکترعلی شریعتی / مجموعه آثار ۲۱ / زن / ص۱۷۷

“… اگر عشق را بخواهند با حرکت بیان کنند ، این حرکت چگونه است ؟ پروانه از دیرباز به ما آموخته است.کعبه،نقطه عشق است و تو یک نقطه پرگاری و در این دایره سرگردان!…”
مجموعه آثار ۶ / حج / ص ۷۴

“…عشق نیرو و حرارتی است که از کالری‌ها و پروتئینی که وارد بدن من می‌شود زائیده نمی‌شود. یک منبع نمی‌دانمی‌دارد که تمام وجود مرا ملتهب می‌کند و می‌گدازد و حتی به نفی خویش وادار می‌کند…”

مجموعه آثار ۲/ خودسازی انقلابی / ص۸۳
“…اگر عشق از انسان گرفته شود، وی به صورت یک موجود منفرد و منجمدی در می‌آید که فقط به درد دستگاه‌های تولیدی می‌خورد…”
مجموعه آثار ۲/ خودسازی انقلابی / ص۸۳
“…عشق، مرگ و شکست… در زیر این ضربات است که انسان گاه برای نخستین بار نگاههایش که همواره در غیرخود و بیرون از خود مشغول است به خود بازمی‌گردد…”
مجموعه آثار ۲/ خودسازی انقلابی / ص۱۵۶
“…کسی که عشق را نفهمد اگر هم به میزانی قدرت علمی‌اش قوی بشود، که زندانبان طبیعت گردد و حتی طبیعت را اسیر خودش کند باز به اندازه یک حیوان اسیر خودش خواهد بود…”
مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص۱۵۴
“…مگر نه عشق تنها با اشک می‌گوید ؟…”

مجموعه آثار ۸ / نیایش / ص۱۲

+نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:دکتر علی شریعتی,جمله های عاشقانه,حرف های عاشقانه,ساعت21:38توسط بنجامین پرند | |